چشات خورشید و لبخند و ستاره
زمین از خون سرخت لاله زاره
برای غربت تو گریه کردن
تمام مشک های پاره پاره
به چشمات خواب برمیگرده کاکا
به شب مهتاب برمیگرده کاکا
شنیدی که میگن مرد و قولش
عمو با آب برمیگرده کاکا
سواره قایق مهتاب شد رفت
دل بی طاقتش بیتاب شد رفت
کنار رود و مشک تیر خورده
عمومون از خجالت آب شد رفت
بلاتکلیفی...
برچسب : نویسنده : 7sanik7sp1 بازدید : 119